سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاس کبود فاطمه

صفحه خانگی پارسی یار درباره

خانه دوست

    نظر

من دلم می خواهدخانه ای داشته باشم پر دوست کنج هر دیوارش دوستانم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو هر کسی می خواهد وارد خانه پر مهر و صفامان گردد یک سبد بوی گل سرخ به ما هدیه دهد شرط وارد گشتن شستشوی دل هاست شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست بر درش برگ گلی می کوبم با قلم سبز بهار می نویسم ای یار خانه دوستی ما اینجاست تا که سهراب نپرسد دیگر خانه دوست کجاست؟؟


ببخشید آقا می تونم به خانومتون نگاه کنم؟»

الف نوشت:
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مودبانه گفت: ببخشید آقا! من می‌تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟

مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد.

مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری... خجالت نمی‌کشی؟

جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش‌های مرد عصبی شود و واکنشی نشان دهد، همان طور مودبانه و متین ادامه داد.

خیلی عذر می‌خوام، فکر نمی‌کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه می‌کنن و لذت می‌برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم.

مرد خشکش زد... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد...

*وبلاک پسرک چوپان

به نظر شما مصداق این شعر کیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    نظر

همسایه مون یه آدم شریفه

خیلی نجیبه خیلی ام حریفه

 

معایبش ؟ هیچی نداره .... ماهه

محاسنش ؟ عین قدش کوتاهه

 

با نمره ی سه می زنه ریششو

رو جام جم ست می کنه دیششو

 

عموم می گه تو کار صادراته

رییس شرکت مخابراته

 

دایی م می گه گمون کنم تاجره

ننه م می گه .... نه دیوونه س شاعره !

 

همسایه ها بهش می گن مهندس

کاسبا بش می گن رییس مجلس

 

هر کی که هس خیلی شلوغه سرش

عقیق اصله شیش تا انگشترش

 

یه روز دوبی می ره یه روز فلسطین

یه روز قطر یه روز ژاپن یه روز چین

 

یه روز کره س یه روز می ره روسیه

گمون کنم تو کار جاسوسیه

 

خاله م می گه تاجر قرص اکسه

سهام دار عمده ی فارکسه

 

 

یه روز تو کار نقد شعر نیماس

یه روز معاون صداو سیماس

 

ما که نفهمیدیم کیه چی کاره س

یه شب دیدیم دبیر جشنواره س

 

بابام بلن می گه به جمع حاضر

نه کاسبه نه تاجره نه شاعر

 

 

می شناسمش اهل حساب کتابه

تو کار صادرات انقلابه !